جمعه: 10 فروردين 1403

شما اینجا هستید

گفتگوي خبرگزاري حوزه با پرفسور محمد لگنهاوزن

    به گزارش روابط عمومی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) و به نقل از خبرگزاری حوزه، پرفسور محمد لگنهاوزن از استادان دانشگاه باقرالعلوم(ع) و موسسه امام خميني(ره) که سابقه تدريس در برخي ديگر از دانشگاه هاي ايران را نيز دارد؛ در سال 1389 به عنوان چهره ماندگار فلسفه انتخاب گرديد وي در گفتگوي اختصاصي با خبرگزاري «حوزه»به بررسي ماهيت فلسفه غرب و تفاوت آن با فلسفه اسلامي پرداخت.

    متن گفت و گوي تفصيلي با اين استاد برجسته فلسفه را در ذيل مي خوانيد.

    *با سلام و تشکر از آنجايي که حضرتعالي با فلسفه غرب و فلسفه اسلامي آشنايي کامل داريد، در ابتدا تعريفي از فلسفه ارائه داده و بفرماييد تفاوت تعريف غرب و شرق - يعني فلسفه اسلامي - از فلسفه چيست؟

      فلسفه سنتي فکري است که با سقراط و افلاطون و ارسطو شروع مي‌شود و شاخه هاي مختلفي دارد که يک شاخه در اروپا و شاخه مهم ديگري در جهان اسلام است. ولي به نظر بنده، اين که ما بگوييم از يک طرف فلسفه غرب داريم که ارسطو و ديگران در آن شاخه قرار دارند و در طرف ديگر، فلسفه اسلامي که از يکديگر جدا هستند، درست نيست. چرا که امروزه فلسفه اسلامي تا اندازه اي به افلاطون و ارسطو مديون است. حتي مي‌توانيم بگوييم فلسفه اسلامي بيشتر به ميراث افلاطون و ارسطو وفادار مانده تا مکاتب غربي فلسفه و اما درباره چيستي فلسفه بايد گفت فلسفه يک سنت فکري است و اگر دوستان به طور معمول مي‌خواهند تعريفي از فلسفه ارائه دهند که چه علمي است، موضوع و روش آن چيست، مي‌تواند مفيد باشد و بنده با آن مخالفتي ندارم، ولي راهگشاتر هست با نگاه به متن هايي که سنت فلسفه از اين متن‌ها تشکيل مي‌شود و توجه داشته باشيم که نويسنده اين متون از کدام نويسنده اثر پذيرفته و تحت تأثير چه کسي بوده اند.

    اگر بخواهيم  تعريف جامعي از فلسفه ارائه دهيم، شما چه تعريفي از فلسفه داريد؟

    پرفسور محمد لگنهاوزن

    بنده چنين چيزي را قبول نمي کنم. اگر ديگران اينطور مي‌خواهند کار کنند اشکالي ندارد ولي من نمي توانم تعريف خاصي ارائه بدهم و دليل هم دارد. به خاطر اينکه معناي فلسفه در طول تاريخ عوض شده، آن طوري که در زمان ابن سينا فلسفه را تعريف کرده اند با آن چيزي که امروزه از فلسفه تعريف مي‌شود خيلي تفاوت دارد. به عنوان مثال در گذشته مباحث طبيعيات جزئي از فلسفه بود؛ امروزه در آراي اکثريت فلاسفه اسلامي و غربي، مباحث طبيعيات از فلسفه جدا شده، در آثار شهيد مطهري، علامه طباطبايي، آيت الله جوادي، آيت الله مصباح و ديگران، بحث درباره طبيعت وجود دارد اما خيلي کم است، ولي در گذشته يکي از شاخه هاي اصلي فلسفه طبيعيات بوده. وقتي اين قدر موضوع عوض مي‌شود، پس فکر مي‌کنم خوب نيست سعي کنيم يک تعريف شامل و کامل از فلسفه ارائه دهيم، چرا که معناي فلسفه عوض شده، به اين دليل بايد گفت چه چيز مشترکي بين شاخه هاي اصلي فلسفه يعني طبيعت، منطق، الهيات و متافيزيک وجود دارد. تقسيمي که در گذشته براي تعيين موضوع فلسفه وجود داشت را امروزه نمي توانيم استفاده کنيم، پس آيا مي شود گفت فلسفه از بين رفته و امروزه چيزي شبه فلسفه که اسم مشترکي دارد وجود دارد؟ خير اينگونه هم نيست؛ پس پيوست بين فلسفه قديم و فلسفه امروز چيست؟ يک سنت فکري که بر اساس نفوذ و تأثير و تأثر مي‌توانيم پيدا کنيم.

    در يکي از صحبت هايي که آيت الله العظمي خامنه اي داشتند، ايشان فرمودند: در غرب فلسفه امتداد سياسي و اجتماعي پيدا کرد اما در فلسفه شرقي و اسلامي شاهد اين امتداد نيستيم و فلسفه در غرب کيفيت تعامل مردم با يکديگر را معين مي‌کند و به طور کلي در ذهنيات مجرد باقي نمي ماند.  غرب چگونه اين امتداد را ايجاد و مفاهيم فلسفي را براي مردم ملموس مي‌کند و ما چطور مي‌توانيم اين امتداد را ايجاد کنيم؟

    اين مسئله بسيار پيچيده است. اوايل حضورم در ايران برايم تعجب آور بود که مسائل فلسفه در ايران مورد توجه مردم است، در حالي که در آمريکا و اروپا اين گونه نيست. در آمريکا اگر به کسي بگويم فلسفه خوانده ام مي‌گويد نتوانستي در رشته اي که  پول ساز باشد قبول شوي؟ خاطره اي جالب دارم از  بيست و پنج سال قبل وقتي در تهران زندگي مي کردم و آن اينکه يک راننده تاکسي از من پرسيد اهل کجا هستي و چه مي‌کني. من گفتم فلسفه کار مي‌کنم. او گفت شما فلسفه اسلامي هم خوانده ايد؟ گفتم مقدار کمي، ايشان گفتند ابن سينا و سهروردي هم خوانده ايد؟ نظر شما در باره ملاصدرا چيست؟ بنده گفتم شما راننده تاکسي هستيد يا استاد هستيد؟ ايشان گفت خير چيزي که بنده مي‌گويم همه مي‌دانند! شاهد ديگر اينکه گزارشگري از آلمان حدود پانزده سال قبل به ايران آمد و به مناطق جنوبي ايران که نفت داشتند رفت و او مي‌خواست با کارگران صحبت کند که ارتباط کارگران با کارفرمايان چگونه است. نشستي با کارگران صنعت نفت داشتند، اولين سؤالي که کارگران ايراني از گزارشگر آلماني داشتند اين بود که تازه هاي فلسفه در آلمان چيست. او گفت ما اصلاً فلسفه نمي خوانيم و اين مسئله چه ربطي به شما دارد؟ به او گفتند ما علاقه داريم و مي‌خواهيم بدانيم. اين يک امتياز مردم ايران است. مردم ايران دوست دارند راجع به فلسفه خبر داشته و تحقيق و بحث کنند و فرقي نمي کند کسي متخصص در رشته فلسفه باشد، ولي علاقه دارند، با اين حال در زمان کانت و هگل در غرب فلسفه رونق داشت و همه مي‌خواستند بدانند حرف تازه در فلسفه چيست و چه مي‌گويند، ولي امروزه اين مسئله خيلي کمرنگ شد، يک دليلش اين است که در طول اين سال ها فلسفه تخصصي و فني شده و توضيح آنها مشکل است. گاهي کسي سوال مي‌کند مکاتب جديد فلسفه در آمريکا چيست. خيلي سخت است بگويم در سمانتيک -semantics- و معنا شناسي چند گرايش وجود دارد و اگر کسي زمينه آن را نداشته باشد، راحت نمي توانم توضيح بدهم.

    رابطه فلسفه سياسي در غرب و اتفاقات فرانسه در ابتداي قرن نوزدهم

    اما راجع  به موضوع ديگري که شما اشاره کرديد يعني درباره اثر سياسي فلسفه، بايد بگويم  در فلسفه، قبل از دوره مدرن در غرب، - هم در فلسفه اسلامي- وقتي فلسفه سياسي بود، بيشتر براي پند به شاهزادگان بود که مي‌خواست بگويد چگونه مي‌توانند پادشاه خوبي شوند و آثار سياسي زيادي به اين شکل پيدا شد. بعد با ظهور انقلاب فرانسه، انفجاري در فتواي سياسي در فلسفه به وجود آمد که به نظر بنده مقدار زيادي از فلسفه سياسي در غرب نتيجه اتفاقات فرانسه در ابتداي قرن نوزدهم است. اين مسئله در جهان اسلام طور ديگري بود چرا که انقلاب براي جمهوري به طور بومي از جهان اسلامي صورت نگرفت، بلکه  در زمان ناپلئون  بود که بعد از ورود به مصر  اعلان مي کند مي‌خواهد جمهوري اسلامي در آنجا ايجاد کند. اين مسئله بسيار عجيب است؛ ناپلئون به مصر و الازهر رفت و به  علما گفت مي خواهد در آنجا دولت ايجاد کند و به آنها تحويل دهد. ما نمي دانيم که آيا اين سخن فريب بود يا حقيقت داشت. او گفته بود که با پاپ جنگيده و طرفدار مسلمانان، ضد اشرافيت و ضد پاپ است. او گفته بود به نظرش اسلام چيز خوبي است. اعلام کرد همچون مصري ها ضد دولت عثماني است و مي‌خواهد آنها را از دست دولت عثماني آزاد کند. گفته بود قدرت را نمي خواهم و دولت را به شما مي‌دهم، علمايي داريد که مي‌توانند شريعت را در کشور شما اجرا کنند. درباره گفته ناپلئون سند داريم. عنوان  کتاب مصر ناپلئون اثر Juan Cole است. اين خيلي عجيب است و نتيجه اين بود که در ميان علماي آنجا تفرقه ايجاد شد و تقريباً يک سوم آنها حرف او را قبول کردند و يک سوم ديگر گفتند اين يک فريب است تا بر ما سلطه پيدا کند و يک سوم ديگر نمي دانستند که چه موضعي بگيرند. بعد ناپلئون مريض شد و آنجا را ترک کرد و به فرانسه برگشت و بعد هم  به روسيه رفت و داستان ديگري شد. ولي اين تجربه با جمهوري اي که در اروپا يا در جهان اسلامي پيدا مي‌شود آنقدر تفاوت داردکه ما بايد انتظار داشته باشيم در انعکاس فکري و فلسفي تفاوت ايجاد شود.

     بايد درباره آينده فلسفه سياسي در ايران خيلي خوشبين باشيم

    و اما در ايران که بايد اذعان کنم مهمترين انقلاب جهان اسلام در آن به وقوع پيوسته، فکر فلسفي درباره فلسفه سياسي جمهوري اسلامي سابقه اي ندارد. با سي و پنج سال سابقه انقلاب، زود است انتظار داشته باشيم در فلسفه مطالبي در مورد اين انقلاب ايجاد شود. با اين حال کار در اين زمينه شروع شد،  الحمدلله دانشمندان متعددي داريم که به طرح فلسفه سياسي اسلامي اقدام کرده و کتاب هاي خوبي نوشته اند و بحث هاي خوبي هم در جريان است. چند سال پيش يک ترم در دفتر تبليغات اسلامي کلاسي داشتيم که گروهي از دانشمندان در مورد فلسفه سياسي کار مي‌کردند و براي بنده مايه افتخار بود با آنها چندين جلسه داشته باشم و درباره موضوعات صحبت کنيم. به نظرم بايد درباره آينده فلسفه سياسي در ايران خيلي خوشبين باشيم. چيزي که بنده ديدم، وقتي با دوستان در اين رشته صحبت مي‌کنم، يعني با دانشمندان جواني که به فلسفه سياسي علاقه دارند، اين است که هم با سنت فلسفه اسلامي آشنايي خوبي دارند و به مدينه فاضله فارابي به خوبي توجه دارند و به ابن خلدون و متفکريني مانند ملاصدرا و خواجه توجه داشته و در عين حال به افکار و مکاتب فلسفه غرب توجه دارند و از توجه به اين دو شاخه مي‌خواهند مطلب جديدي ارائه کنند که اين به نظرم جالب است.

    امروزه در غرب مفاهيم فلسفي که مد نظرشان است را به راحتي از طريق صنعت سينما در قالب هنر ارائه مي‌کنند آيا شما موافق اين مطلب نيستيد؟

    اين هيچ اهميتي ندارد.

    در ادبيات چطور بسياري از فلاسفه مانند سارتر مباحثشان را در قالب رمان ارائه مي‌کنند؟

    بله، اما بعد از سارتر چه کسي هست؟ مکتب اگزيستانسياليسم با رمان و داستان کوتاه و اين نوع چيزها مطرح شد و موفق شد، ولي امروزه اکثريت آثار فلسفي که امروز مي‌نويسند هيچ ربطي با رمان و هنر ندارد. امروز کسي ديگر کتاب نمي خواند و ويدئو کليپ ها را نگاه مي‌کنند و البته در فضاي انديشه فلسفي قرار دارند و اين نوع مطالب پيدا مي‌شود، ولي سطح آنها بسيار پايين است.

     بنده بحثي با يک دانشجو داشتم که او شبهات مختلفي در مورد خدا و دين داشت و هر چيزي که به ايشان گفتم با يک ويدئو کليپ جواب  مي داد . به او گفتم شما بايد کتاب بخوانيد و او هيچ حوصله اي براي کتاب نداشت. به وي گفتم ويدئو کليپ چيزي را اثبات نمي کند و فقط بازي با رنگ و صداست و ما بايد به استدلال نگاه کنيم زيرا فلسفه درباره استدلال است.

    اما نخبگان بيشتر مقاله مي‌ نويسند و برخي از محققين کتابهايشان مجموعه مقالات و کنفرانس ها هستند و کارهاي تازه در فلسفه اين گونه به وجود مي‌آيند و رشد مي کنند. ويدئو و اينگونه مسائل مثل اين است که درباره فيزيک بحث مي‌کنيم و انفجار بزرگ را مطرح کنيم.  بله در رمان‌ها به طور فراوان راجع به آن بحث نموده و فيلم هاي فضايي هم در مورد آن درست مي‌کنند که افکار فيزيک در آنها استفاده مي‌شود، ولي اين فيزيک نيست فقط عکس العمل و يک بازي براي مردم است که يک چيزي را ببينند اما اصل فيزيک در مجلات علمي و کنفرانس ها و مباحث دانشمندان پيدا مي‌شود. اين فقط درباره فيزيک نيست درباره همه علوم از جمله فلسفه هم اينگونه است.

    با توجه به بيانات رهبري که بيان داشتند؛ فلسفه بايد امتداد  اجتماعي و سياسي پيدا کند چند درصد پايان نامه هاي فلسفه در اين مسير هستند وآيا اين پايان نامه‌ها به درد جامعه ما مي‌خورند و حضرتعالي چه موضوعاتي را براي پايان نامه‌ها پيشنهاد مي‌دهيد؟

    تذکرات رهبري دو نکته را شامل مي‌شود که بايد از هم ديگر تفکيک شوند. يکي درباره اثر اجتماعي و سياسي که مطالب مختلف فلسفي مي‌توانند داشته باشند، مثلاً اين که کسي مي‌تواند الحاد و مادي گرايي را با هدف تضعيف حکومت ايران مطرح کند. اين هم يک فکري هست، يعني کسي مي‌تواند تحت پوشش بحث فلسفي کار ضد انقلابي بکند و برعکس.  ما مي‌توانيم فلسفه اسلامي را براي حمايت از دولت اسلامي مطرح کرده و رواج دهيم و اين استفاده هاي سياسي و اجتماعي است که براي فلسفه پيدا مي‌شود و فيلسوفان بايد به اين مطالب آگاهي داشته باشند، بايد توجه داشته باشيم که چه کار مي‌کنند. گاهي اوقات مي‌خواهم مطلبي را بخوانم، درباره اثر آن در جامعه فکر نمي کنم و فقط مي‌خواهم ببينم مطلب چيست استدلال خوبي دارد يا مغالطه دارد.

     اين نگاه يعني استفاده سياسي و اجتماعي از فلسفه بسيار مهم است و جوابي که در ابتدا دادم که مردم ايران چقدر به فلسفه علاقه دارند به اين مسئله مربوط است که علاقه مردم ايران به فلسفه با توجه به ميراث فکري و فلسفي که در ايران وجود دارد مسئله مهمي بوده که مي‌تواند براي کشور ايران اثر سياسي و اجتماعي مثبتي داشته باشد، ولي بايد در حال رشد باشد و خطري که من در اين مورد مي‌بينم اين است که فلسفه منزوي شود. وقتي در آمريکا بودم اشکالي که وجود داشت اين بودکه ما فلسفه خيلي جالبي در کاتوليک‌ها داريم ولي کاتوليک‌ها اشتباه بزرگي کردند و اشتباه آنها اين بود که هر فلسفه ديگري که با ديدگاه هاي کاتوليک‌ها توافق نداشت را رد کردند تا اينکه مکتب نوتوميست‌ها پيدا شد. آنها فقط با همديگر صحبت مي‌کنند؛ يعني فيلسوفان ديگر به آنها توجهي نمي کنند. آنها مجلات خودشان را دارند، ولي همه صحبت‌ها دروني است و اين براي ميراث فلسفه اسلامي خطر بزرگي است که مثل نوتوميست‌ها شوند. البته گاهي اوقات نوتوميست‌ها از قلمرو خود بيرون رفته و مورد توجه ديگران قرار گرفتند. مثلاً در آثار مک‌اينتاير  Alasdair McIntyre  مي شود چنين گرايشي را ملاحظه کرد. يکي از دلايلي که از وقتي که تازه به ايران آمدم کار مک‌اينتاير را معرفي کردم به اين دليل بود که با وجودي که ايشان کاتوليک و مذهبي هستند و به  سنت نوتوميستي پاي بند، ولي از رويکردهاي ديگري هم استفاده کرده و در افکار بيرون از مکتب خود اثر بخش بوده بايد به اين نکته  توجه داشته باشيم چطور مي‌توانيم ضمن وفاداري به مکتب و اعتقاد خودمان روي ديگران اثر داشته باشيم. نبايد فقط در يک گروه بسته و فقط با خودمان هم صحبت باشيم.

    يعني  اين مسئله در جامعه ما در حال اتفاق افتادن است؟

    بله، امروزه چنين وضعي در جامعه ما در حال رخ دادن است، وقتي به آثار اساتيد دانشگاه هاي ايران توجه مي کنيم مي‌بينيم بعضي از آنها فقط مشغول فلسفه خودشان هستند. البته در ايران وضعيت آنقدر بد نيست ، اما گاهي اوقات کسي پيدا مي‌شود که هيچ کاري با ميراث فکري اي که در ايران رشد کرده ندارد و فقط به فلسفه غرب نگاه مي‌کند و بر عکس. مثالي عرض مي‌کنم که اين مثال را خيلي گفته ام و شايد جايي چاپ شده باشد. در سال سومي که در ايران زندگي مي کردم، براي بازنويسي برنامه درسي فلسفه، بنده را به دانشگاه تهران دعوت کردند. دروسي که ديدم تقريباً تاريخ فل

     

    سفه بود، گفتم جاي فلسفه اسلامي در اين برنامه شما کجاست؟ گفتند فلسفه اسلامي در دانشکده ديگر يعني در دانشکده الهيات تدريس مي‌شود. بنده عرض کردم به نظرم بهتر است به جاي تاريخ فلسفه، به صورت موضوعي نگاه کنيد و فلسفه هنر، منطق، معرفت شناسي و متافيزيک و فلسفه علم و فلسفه دين و اين مسائل مطرح شود تا هم بدانيم  يونان باستان در اين موضوعات چه گفته  و در فلسفه امروزي غرب چه مي‌گويند و در فلسفه اسلامي از کندي تا ملاصدار درباره اين موضوع چه گفته شده است و ديگر مباحث؛ آنها به من خنديدند و گفتند کجا مي‌توانيد اساتيدي براي چنين نوع برنامه اي پيدا کنيد؟ کسي که بخواهد مطالب فلسفه غربي را مطرح کند بايد انگليسي، فرانسه و آلماني بلد باشد. چنين کسي را سراغ داريد؟ براي بيان مسائلي که در ميراث فلسفه اسلامي وجود دارد بايد عربي بدانيم و تعداد کساني  که بتوانند از عهده چنين کاري برآيند کم هستند و اين کار عملي نيست. ولي به نظرم بايد اينگونه مي‌شد. البته امروز الحمد لله تعداد اساتيدي که در هر دو زمينه فلسفه غرب و فلسفه اسلامي ورزيده هستند کم نيست.  من به تازگي در کنفرانسي در دانشگاه علامه طباطبايي شرکت کردم. بحث درباره ديدگاه علامه در معرفت شناسي بود. اساتيد آنجا خيلي با فلسفه اسلامي آشنا بودند، در حالي که برخي از آنها درباره فلسفه غرب با من پايان نامه نوشته بودند؛ يعني آنها با فلسفه غرب به خوبي آشنا هستند ولي در عين حال آشنايي خوبي با فلسفه اسلامي دارند و اين را در تحليل هايشان به خوبي استفاده مي‌کنند و اين مسئله باعث خوش بيني است اما تا اين مطلب بخواهد در برنامه هاي دانشگاهي انعکاس پيدا کند طول مي‌کشد.

    وضعيت فلسفه در ايران در حال رشد است

    وقتي بنده به ايران آمدم و درباره فلسفه دين بحث  مي کردم، حوزويان دائم از من مي‌پرسيدند فلسفه دين چيست. مگر کسي در غرب هنوز به دين توجه دارد؟  تصور آنها آن زمان اين بود که غرب الحادي شده؛ اين در حالي است که در غرب هم دين هست. يادم مي آيد در کنفرانسي يکي از اساتيد از من پرسيد کتابي که همراه شماست چيست. گفتم فلسفه دين مي‌خوانم و اين کتاب مجموعه مقالات است. ايشان گفتتد چه نوع سؤالاتي در اين کتاب مطرح شده؟ گفتم در مورد صفات خدا و برهان وجود خدا و مسائلي از اين دست. او گفت ما جواب اين سؤالات را داريم فقط کسي بايد آنها را ترجمه کند. ولي امروز توجه زيادي دارند به اينکه مکاتب مختلف در فلسفه دين کدامند و ما به عنوان مسلمان بايد بدانيم که چه نوع موضع گيري هايي در مورد اين مسائل داشته باشيم.

    وضعيت فلسفه در ايران خوب بوده و در حال رشد است و اينکه دانشمنداني هم از حوزه داريم مسائل فلسفه غرب توجه دارند و هم از دانشگاه اساتيدي داريم که آشنايي خوبي با فلسفه اسلامي دارند، مي تواند زمينه ساز رشد بيشتر و نقطه مطلوب براي فلسفه در ايران باشد. دانشجويان خوبي هم داريم که  هم علاقه مند به فلسفه اسلامي و هم فلسفه غرب را مي شناسند؛ شايد يکي از مهمترين فيلسوفان فلسفه دين  در آمريکا آلوين پلانتينگا Alvin Plantinga  باشد. ولي آلوين پلانتينگا چقدر براي مردم آمريکا آشناست؟ اگر کسي در رشته فلسفه تحصيل نکند اصلاً نمي داند او کيست. ولي در ايران خيلي مشهور است. او مي گفت در ايران از اينکه مورد توجه جوانان بود، شگفت زده شده؛ گفت خيلي تعجب کردم مثل اينکه من يک فوتباليست باشم دانشجويان جوان به من خيلي توجه داشتند. بنابراين پايه اي که امروز در ايران وجود دارد، بسيار محکم بوده و نبايد نگراني داشته باشيم که در غرب چه فيلم هايي درباره فلسفه مي‌سازند، مهم اين است که پايه علمي درستي بسازيم و آرام آرام انعکاس اين مطالب در هنر و جاهاي ديگر هم پيدا مي‌شود.

    راه هاي مقابله با خطر انزواي فلسفه چيست؟

    اين وظيفه شماست. کاري است که شما بايد انجام دهيد. در هر علمي، چندين مرحله طي مي‌شود، مثلاً در فيزيک يک مرحله اين است که دانشمندان مثلا در زمينه فيزيک مقاله مي‌نويسند و مردم متوجه زبان تخصصي آنها نمي شوند، ولي  فيزيک عمومي هم داريم که هميشه بايد تعدادي از دانشمندان پلي بين کارهاي تازه در فيزيک و مردم ايجاد کنند. آنها بايد مسائل فيزيک را طوري تبيين کنند که مردم متوجه شوند و اين مهم است. مجلات علمي پژوهشي هم خيلي مهم هستند. در غرب چنين مجلاتي با اين تقسيم بندي که در ايران مرسوم است  نداريم، ولي در رشته فيزيک هم  Popular Physics داريم و هم University Physics؛ چند تا مجله Popular Science  هم داريم؛ ايران در اين زمنيه خيلي قوي است.

    آيا در بين مردم غرب گرايشي به انديشه هاي شرقي مي‌بينيم؟

    بله اين گرايش وجود دارد و تاريخ خودش را دارد. حدود دويست سال است که علاقه به تفکرات شرقي در غرب به وجود آمد؛ از زمان رمانتيک‌ها در اواخر قرن هجدهم اين توجه شروع شد و در اواخر قرن نوزدهم آثار بسياري ترجمه شد و هنوز هم اين روند ادامه دارد. شايد يکي از مشهورترين فيلسوفان آمريکا چارلز سندرس پرس(Charles Sanders Peirce)  يکي از بنيانگزاران مکتب پراگماتيسم باشد. در زمان او به تازگي در آمريکا غزليات حافظ را از زبان آلماني به انگليسي ترجمه مي‌کردند و آنقدر مردم علاقه مند بودندکه در شهرهايي خصوصا در بوستون، کمبريج ماساچوست و غيره انجمن هايي تشکيل شد تا هر هفته گروهي از مردم با ترجمه هاي مختلفي که از حافظ انجام شده بود آشنا شوند و آنها را با يکديگر مقايسه کنند. جالب است که بدانيم  وقتي سندرز درباره اثبات وجود خدا بحث مي کرد  مي گفت اگر کسي بتواند بيرون از شهر در يک شب صاف آسمان را نگاه کند و ايمان به خدا پيدا نکند، دلش سنگ شده، عده اي بر اين باور بودند او چنين افکاري را از حافظ گرفته. نکته قابل ذکر اين که گفته بود شايد شما فکر ‌کنيد من به اين دليل اينگونه صحبت مي‌کنم چون تحت تأثير حافظ شيرازي قرار دارم، ولي اين گونه نيست، چون وقتي جوان بودم عضو انجمن هاي حافظ شناسي نبودم و تحت تأثير حافظ قرار نگرفته ام، اما باز هم نگاه من به مسئله اثبات وجود خدا اين گونه است. اين نکته درباره پرس ما را به اين حقيقت مي رساند که در زمان او، رايحه افکار حافظ به قدري در جامعه آمريکا پراکنده شده بود و مردم به اندازه اي با افکار حافظ آشنا بودند که براي مخاطب پرس اين تصور به وجود آمده بود که او نيز تحت تاثير حافظ به چنين استنباطي از خدا رسيده بود.

    چرا براي غرب اين مفاهيم جذابيت دارد و به سراغ حافظ مي روند؟

    پرفسور محمد لگنهاوزن

    غزليات حافظ براي مردم غرب زيبا و جالب است. شعر ايراني زيبايي خاص و فوق العاده اي دارد. دوستي مسيحي دارم که در برنامه تبادل دانشجويان ايراني و آمريکايي مجموعاً سه سال در ايران بود. او روانکاو بود. وقتي  به ايران آمد عاشق حافظ شد. در حالي که او مسيحي است مي‌گويد در حافظ نوعي انس با خدا پيدا مي‌شود که کم نظير است. هرچند  فهم معاني شعر حافظ براي او سخت بود، ولي با يادگرفتن فارسي و با کمک اساتيد ايراني سعي کرد حافظ بخواند و هنوز هم وقتي تابستان ها به آمريکا مي‌رويم و ايشان را مي‌بينيم، هميشه از من مي خواهد تا در فهم درست غزليات حافظ به او کمک کنم. معمولا همسرم به ايشان کمک مي کند.

    مکاتب روانشناسي در غرب مانند کارل گوستاو يونگ  تحت تأثير شرق قرار گرفت؟ آيا آنها نگاه خاص خودشان را داشتند؟

    بنده کار زيادي با يونگ انجام نداده ام و نمي توانم بگويم در مورد ايشان ريشه فلسفه ايشان چه طور به وجود آمد ولي اين مطلب مشهور است.

    با توجه به نگاه زيباشناسانه در فلسه شرق، آيا فلسفه غرب آمادگي پذيرش فلسفه شرقي را دارد و فلسفه شرق براي فيلسوف غربي جذابيت دارد؟ آيا فلسفه اسلامي قابليت ارائه به غرب را دارد؟

    بله اين قابليت را دارد و آرام آرام مردم غرب با فلسفه ملاصدرا آشنا مي‌شوند. مثلاً اين يک کتاب کوچکي است که در فرودگاه خريده ام. در اين کتاب Islamic philosophy  يعني فلسفه اسلامي، فصلي درباره سهروردي و فصل ديگري درباره ملاصدرا هست. نويسنده که فردي سوئيسي است مي‌گويد ما در غرب با نگاه به فلسفه اسلامي چند دوره داشته ايم. دوره اول اين بودکه ما فقط مي‌خواستيم در مورد فلسفه اسلامي ياد بگيريم چرا که در متفکرين خودمان اثر داشت، پس بدون فهميدن ابن سينا و ابن رشد درست نمي توانستيم درک کنيم، ولي در قرن بيستم به خاطر کار دکتر نصر و هانري کربن علاقه ديگري پيدا شد زيرا بعد عرفاني در فلسفه اسلامي براي مردم جالب گرديد و به فلسفه اسلامي توجه شد، همان طوري که به فلسفه تائوئيسم در چين توجه شد تا از آنها استفاده شود. ولي الان ما در لبه مرحله سومي قرار داريم که مي‌خواهيم متوجه بشويم فلسفه اسلامي براي مسلمانان چه اهميتي داشته و مسلمانان چه چيزي از فلسفه اسلامي درک کردند و نه فقط به اين دليل که يک حال عرفاني پيدا بکنيم. مدتي قبل  در کنفرانسي در اتريش شرکت داشتم که بحث آن ارتباط خدا با جهان بود. پنج نفر از افراد شرکت کننده صحبت کردند و فقط بنده مسلمان بودم و در مورد سير بحث تشکيک وجود و عالم خيال صحبت کردم. تأکيد بنده در اين بحث اين بود که با افلاطون شروع کردم تا ملاصدرا ادامه دادم و مي‌خواستم نشان دهم ارتباط بين اين دو موضوع از زمان افلاطون تا زمان ملاصدرا چيست که استقبال خوبي از اين بحث شد و يک کشيش کاتوليک که آنجا حضور داشت به من گفت من اصلاً نمي توانستم فلسفه اسلامي را به شکل خام متوجه شوم ولي وقتي ارتباط آن با نوافلاطوني‌ها روشن شد، با توجه به اينکه ما نو افلاطوني‌ها را داريم، اين بحث را متوجه شدم و وقتي که مي‌توانم ببينم چگونه فلسفه اسلامي ازاين زمينه مشترکي که داريم رشد پيدا کرده، مطلب به طور کامل برايم روشن مي‌شود.  بحث خوبي بود. مردم و فلاسفه در غرب زمينه خوبي براي فهم فلسفه اسلامي دارند و من درباره فلسفه در ايران خوشبين هستم چرا که اساتيد و دانشجويان انديشمندي در حوزه و دانشگاه داريم که آشنايي خوبي با فلسفه اسلامي و فلسفه غرب دارند مي‌توانند آرام آرام افکاري را که در سنت اسلامي فلسفه وجود دارد معرفي کنند. چندين کتاب درباره ملاصدرا به زبان انگليسي چاپ شده، البته به زبان آلماني و فرانسوي کمتر کتاب داريم، ولي آرام آرام پيدا مي‌شود.

     مفاهيم مشترک زيادي بين دو فلسفه وجود دارد مخصوصاً وقتي مي‌توانيم مشترکات را نشان دهيم. مثلاً وقتي مي‌خواهم ملاصدرا را در غرب توضيح دهيم، مي‌توانيم بگوييم از چه نظر مي‌گوييم ملاصدرا ارسطويي است و چه نقطه مشترکي با ارسطو دارد، تفاوتشان چيست و چرا. وقتي ما بحث درباره قوه هاي نفس را نگاه مي‌کنيم قوه هاي نفس ابن سينا کمابيش در غرب مورد قبول واقع شد و نفوذ  زيادي داشت. نه فقط فلسفه او، بلکه کار پزشکي او که تقسيماتي که در بدن انجام داد در علم پزشکي غرب اثر داشت. وقتي ايرادات ملاصدرا به ابن سينا را بررسي مي کنيم  و مي بينيم که ملاصدرا  برخي مسائل را در ديدگاه ابن سينا عوض کرده و اين که توضيح دهيم چرا اين ديدگاه عوض شد و چرا ملاصدرا مي‌خواست چيز جديدي بگويد، بايد به اين نکته توجه داشته باشيم که توضيح ما زماني قابل فهم خواهد بود  که قدري با سهروردي آشنا شويم. آشنايي با سهروردي براي فهم تفاوت ابن سينا با ملاصدرا مهم است. اين نگاه براي غربي ها  هم جالب مي‌شود. چندين بار اساتيد غرب بنده را تشويق کردند و گفتند شما باب ديگري را براي ما باز کرديد. ما اصلاً نمي دانستيم که چنين مسائلي وجود دارد که بسيار جالب است. ولي ما نبايد تصور کنيم وقتي اين مسائل را معرفي مي‌کنيم آنها بگويند حق با شماست، ولي آرام آرام با مسائل فلسفه اسلامي آشنا مي‌شوند و نقاط مشترکي پيدا مي‌شوند و آرام آرام عکس العمل‌ها شروع مي‌شود.

    آيا در حال حاضر در جهان اسلام تفکر شيعه با محوريت ايران اين تفکر عقلي و فلسفي را پيش مي برد؟

    بله بيشتر اينگونه است. البته برادران اهل تسنن هم در اين زمينه بيکار نيستند و در کشورهاي ديگر فعال هستند؛ مثلاً در مصر مجلاتي دارند و کار مي‌کنند. دانشمندي از الجزاير با من در تماس بود و علاقه به فلسفه اسلامي داشت. دوستان ديگري هم هستند که به رشد فلسفه اسلامي و بحث بين فلسفه غرب و فلسفه اسلامي علاقه دارند. در آمريکا هم سايتي هست به نام  مصر الفلاسفه که آنها هم سعي مي‌کنند اطلاعاتي در مورد فلسفه اسلامي جمع کنند و به زبان انگليسي در اختيار مردم قرار بدهند.

    شما چه تعريفي از انسان غربي داريد تا با او رابطه داشته باشيم و تعريف شما از غرب چيست چرا که بين آمريکا و اروپا تفاوت قائل بوديد؟

    بنده مي‌خواستم در پاسخ شما فوراً بگويم انسان غربي نداريم؛ چنين انساني وجود ندارد، درباره انسان آمريکايي مي‌توانيم صحبت کنيم ولي انسان غربي نداريم و تفاوت بين انسانها در آمريکا و در اروپا زياد است. تفاوتشان بيشتر به دليل تاريخ و نفوذ پول در امور اجتماعي است. امروزه در آمريکا رسانه‌ها در اختيار گروه نسبتاً محدودي هستند و اکثريت رسانه‌ها در آمريکا در اختيار چند شرکت است که آنها را کنترل مي‌کنند. بانکها هم همينطور است در گذشته بانکهاي زيادي داشتيم و امروزه خيلي تعداد آنها کم شده. وقتي به اين صورت محدوديت وجود دارد و مطبوعات منعکس کننده سرمايه داران خاصي در غرب است، به فعاليت هاي اجتماعي و سياسي در امريکا رنگ خاصي مي دهد در حالي که در اروپا جور ديگري بود. البته مشترکات انگليس و آمريکا به خاطر اشتراک زبان بيشتر است ولي بايد حساب ديگري با فرانسه باز کرد، مخصوصاً به دليل ارتباطي که فرانسه با آفريقا دارد مثلا با تونس و الجزاير که هنوز در فرهنگ فرانسه اثر دارند. جنگ استقلال الجزاير هنوز هم يکي از مهمترين اثرات مدرن است که فکر مردم فرانسه را تعيين مي‌کند و همچنين در فلسفه فرانسه اثر زيادي دارد و فلسفه پست مدرنيسم  در فرانسه بدون جنگ الجزاير به  اين صورت ايجاد نمي شد.

    يعني انديشه پست مدرنيسم  فرانسه تحت تاثير اسلام قرار گرفت؟

    بيشتر ضد کلونيستي است حتي در سارتر و آلبر کامو. کامو فرزند جنگ الجزاير بود و مي‌خواستند بگويند يکي از اثرات استعماري در فرانسه يک نوع دوگانگي و يک نوع ايمان کاذب در بين مردم بود. يکي از بحث هاي مهم در بين مردم فرانسه که هم اگزيستانسياليسم پيدا مي‌شود و هم پست مدرنيزم . در آمريکا چنين چيزهايي پيدا نمي شود. اينطور وانمود مي‌کنند که فرانسه به آمريکا علاقه دارد ولي در اصل مطلب چيز  ديگري است. آلمان هم حساب ديگري دارد، آنها تاريخ فکري ديگري دارند. در زمان دانشجويي استادي داشتم که ايتاليايي بود و در منطق و فلسفه تحليلي کار مي‌کرد. ايشان به بنده مي گفتند شما آمريکايي‌ها اصلاً فلسفه ايتاليايي را درک نمي کنيد؛ آمريکايي‌ها چون انگليسي زبان هستند از ايتاليايي‌ها فقط قدري اومبرتو اکو   را مي‌خوانند و چيز ديگري از ايتاليا نمي شناسند در حالي که ما متفکرين و کتاب هاي زيادي داريم که کسي آنها را نمي شناسد و فقط در ايتاليا شناخته مي‌شوند؛ لذا حالتي که در بين متفکران ايتاليايي ايجاد مي‌شود، هم با فرانسوي‌ها و هم با آلماني‌ها فرق دارد، چه برسد به آمريکايي ها. شما تعريفي از انسان غربي مي‌خواهيد؟ خير چنين انساني وجود ندارد.

    سال گذشته مقام معظم رهبري خطاب به جوانان غرب نوشتند، نامه اي نوشتند؛ بازتاب آن را دررسانه ها و مطبوعات غرب چگونه ارزيابي مي کنيد   ؟

    اين کار بسيار خوبي است و اميدوارم ايشان اين نوع کارها را ادامه دهند نه فقط زماني که يک فعاليت تروريستي مي‌شود و اين خيلي خوب است، يعني ايشان هر چند مدت پيامي بفرستند، چرا که آرام آرام اثراتي پيدا مي‌شود و آنچه که بنده در مطبوعات غربي راجع به شخصيت ايشان متوجه شدم اين که آنها مي‌خواهند ايشان را ناديده بگيرند و اصلاً نمي خواهند به فرمايشات ايشان توجه بشود. وقتي ايشان نامه اي مي‌نويسند مطبوعات غرب آن را به گونه اي مطرح مي‌کنند که کسي به آنها توجه نکند. در برخي از روزنامه هاي غربي بعد از نامه  ايشان نوشته بودند اين نامه تبليغ معمولي اي است که ايراني‌ها دارند و مي‌گويند هر چيز بدي در دنيا تقصير آمريکايي هاست و اين حرف ايشان تکرار همان حرفهاست. در حالي که اينگونه نيست ولي با اين نوع تيترها حتي کسي نمي خواهد آن نامه را بخواند. ولي آرام آرام خواهند خواند و به نظرم اثر مثبت دارد. مخصوصاً براي کسي مثل بنده وقتي مي‌خواهم در خارج از ايران با دانشمندان صحبت کنم اگر کسي بگويد خوب اين فکر تروريستي از ايران هم هست مي‌توانم بگويم شما نگاه کنيد رهبر ايران چه گفت و شما نمي توانيد چنين ادعايي راجع به مکتب ما داشته باشيد، اين خيلي مهم است.

    لینک ثابت خبر: qabas.iki.ac.ir/node/5346

    آخرین اخبار

    موسسه امام خمینی

    «این مؤسسه‏ خوب، جامع و کامل می‌‏تواند از لحاظ تلاش پیگیر، خستگی‏‌ناپذیر، خالصانه و عالمانه الگویی برای حوزه باشد.»  مقام معظم رهبری در دیدار رئیس و اعضای هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره... ادامه

    سند چشم انداز

    چشم‌انداز مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) با اميد به فضل الهي و عنايات ويژه حضرت ولي عصر(عج) و در پرتو کوشش عالمانه و تلاش متعهدانه همه ارکان و اعضا و پارسايي و پاکي مديران، استادان، محققان، دانش‌پژوهان و... ادامه